
امروز را دستم بقلم نمیرود. پنجه هام بحال خود نیستند. بفرمان من نیستند، بیهوده میكوشم آرامشان كنم، رامشان كنم، یكباره چنان غافلگیر شده اند كه هنوز گیجند، هنوز هم گیجم! نمیتوانم ساعت ها خودم را پشت میز كارم بنشانم و هی بگویم بنویس، كلمات چنان شتابزده و سراسیمه در فضای خیالم چرخ میزنند، شنا میكنند برقص آمده اند كه هیچكدام دم بدست نمیدهند. گریبان هیچكدام از صبح تا حال كه شش بعداز ظهر است بچنگم نیامده است. حالا میفهمم كه چرا شمس تبریزی عمری بی تابی میكرد و یك جمله حرف نتوانست بزند، یك بیت شعر نتوانست بسراید. نمیشود، برای گفتن ، نوشتن و سرودن باید در سطح مولوی ماند، اگر به مرز شمس تبریزی قدم گذاشتی دیگر در اختیار خود نیستی ( عجب ادعائی ؟! )
تا بحال حرف زدن زبان را می شنیدم، حرف زدن زبان را و قلم را میخواندم، حرف زدن اندیشیدن را، حرف زدن خیال را و حرف زدن تپش های دل را، حرف زدن بیتابیهای دردناك روح را، حرف زدن سكوت را می فهمیدم، ببین كه چند زبان میدانم، با چند زبان حرف میزنم! من میدانم كه چه حرفهایی را با چه زبانی باید زد، من میدانم كه هر یك از این زبانها برای گفتن چه حرفهائی است، حرفهائی كه مخاطب نیز نامحرم است! این چگونه حرفهائی است؟ این چگونه مخاطبی است؟ آدمها بر چهارگونه اند، یعنی بر هزارگونه اند ما با همین چهارگونه آدم سروكار داریم:
توجه: استفاده از تصویر برای سایتها و وبلاگها بدون انجام تغییر آزاد است؛ کپی برداری از متن با ذکر نام و درج لینک بلامانع میباشد. برای تبادل لینک بعد از برقرای لینک تارنمای ما؛اطلاع دهند تا بررسی شود.
- برچسب ها: زبان، کلمات، محمود، حرف، شعر، عماد خراسانی،
- لینکهای مرتبط: عرفان و فلسفه , موافقین و مخالفین ،
-