مومن شد و خلق كافرش مى دانند
ساری , گاهنوشته های محمود زارع:اهل معرفت گفته اند كه : لایبلغ المرء مرتبة الایمان حتى یشهد الف صدیق بانه زندیق .
مردى به مرتبه ایمان نمى رسد تا این كه هزار صدیق گواهى دهند كه او زندیق و بى دین است .
و در كافى از امام صادق (ع) روایت است كه رسول خدا (ص) فرمود:
مداراى با مردم نیمى از ایمان است ، و نرمش با آنان نیمى از زندگى است .
سپس امام صادق (ع) فرمود:
با نیكان در پنهان آمیزش كنید و با بدان در آشكار،
و بر آنان حمله مكنید كه به شما ستم خواهند كرد،
زیرا زمانى بر شما خواهد آمد كه هیچ كس از دینداران نجات نیابد
مگر آن كس كه او را ابله پندارند،
و او هم بر این كه او را ابله و بى خرد خوانند صبر نماید.
از کتاب بحرالمعارف / ج 2 / همدانی عبدالصمد
اقدام: فاطمه زارع
توجه: استفاده از تصویر برای سایتها و وبلاگها بدون انجام تغییر آزاد است؛ کپی برداری از متن با ذکر نام و درج لینک بلامانع میباشد. برای تبادل لینک بعد از برقرای لینک تارنمای ما؛اطلاع دهند تا بررسی شود.
- برچسب ها: مومن، غریبی، صبر، امام صادق، رسول الله،
- لینکهای مرتبط: طیّار بی پر و سیّار بی پا ... ، حفظ مراتب ، غم و غصه و تحمل مصیبت ، دل گپی بی خود ... ،
-
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای
عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای
کاش میپرسید کس، کایشان به چند ارزیدهاند
دوش سنگی چند پنهان کردم اندر آستین
ای عجب! آن سنگها را هم ز من دزدیدهاند
سنگ میدزدند از دیوانه با این عقل و رای
مبحث فهمیدنیها را چنین فهمیدهاند
عاقلان با این کیاست، عقل دوراندیش را
در ترازوی چو من دیوانهای سنجیدهاند
از برای دیدن من، بارها گشتند جمع
عاقلند آری، چو من دیوانه کمتر دیدهاند
جمله را دیوانه نامیدم، چو بگشودند در
گر بدست، ایشان بدین نامم چرا نامیدهاند
کردهاند از بیهشی بر خواندن من خندهها
خویشتن در هر مکان و هر گذر رقصیدهاند
من یکی آئینهام کاندر من این دیوانگان
خویشتن را دیده و بر خویشتن خندیدهاند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست
گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
خالی از عقلند، سرهائی که سنگ ما شکست
این گناه از سنگ بود، از من چرا رنجیدهاند
به که از من باز بستانند و زحمت کم کنند
غیر ازین زنجیر اگر چیزی به من بخشیدهاند
سنگ در دامن نهندم تا در اندازم بخلق
ریسمان خویش را با دست من تابیدهاند
هیچ پرسش را نخواهم گفت زین ساعت جواب
زانکه از من خیره و بیهوده، بس پرسیدهاند
چوب دستی را نهفتم دوش زیر بوریا
از سحر تا شامگاهان، از پیش گردیدهاند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران
عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند
ننگها دیدیم اندر دفتر و طومارشان
دفتر و طومار ما را، زان سبب پیچیدهاند
ما سبکساریم، از لغزیدن ما چاره نیست
عاقلان با این گران سنگی، چرا لغزیدهاند
تشکر از بازدید و توجه
ما در هر علمی در حد تقریبا صفر هستیم الا آنکه عنایتی بشود

مرسی ....