روزی فرزند کوچک خود را برای مهمی بهمسایه خود فرستاد دید بچه اش گریه کنان آمد. سبب پرسید بچه گفت داخل شدم بخانه همسایه ایشان غذا میخوردند من از آن طعام هر چه خواستم ندادند . پدرش متغیر شد بخانه همسایه آمد و صاحب خانه را عتاب و خطاب نموده چرا طفل مرا از لقمه ای مضایقه کرده اید ؟!
آنمرد با تعجب زیاد بخودش خطاب کرد که چگونه نجات خواهی یافت که همسایه تو از ناچاری میته میخورد با وجود چنین همسایه میخواهی به حج بروی ! بخانه خود مراجعت کرده تمام آن هشتصد درهم را برداشته و به همسایه اش داد و ترک حج نمود و دلش همانند آبگینه شد !
شب عرفه همان سال ذالنون مصری در خواب دید که در عرفاتست و قائلی میگوید ای ذوالنون اینهمه ازدحامی که در عرفات می بینی حج هیچیک از اینها مقبول نبود مگر حج مردی که اینجا نیامده ولی به همت خود حج کرده و پروردگار متعال حج اینها را به جهت او قبول فرموده است .
ذوالنون پرسید آنشخص کیست ؟! خطاب رسید مردی است که در دمشق ساکن است !
ذوالنون بدمشق آمده و آنمرد را پیدا کرده و این مژده را به او رسانید !
توجه : نقل مطلب در صورت ذکر نام و درج لینک بلامانع میباشد
توجه: استفاده از تصویر برای سایتها و وبلاگها بدون انجام تغییر آزاد است؛ کپی برداری از متن با ذکر نام و درج لینک بلامانع میباشد. برای تبادل لینک بعد از برقرای لینک تارنمای ما؛اطلاع دهند تا بررسی شود.
- برچسب ها: ابن جوزی، ذوالنون، دمشق، میته، حق همسایه، حج، ایثار،
- لینکهای مرتبط: راز رازدانی ، برگه مرگ ! ، مرگ ناگهانی ، سند رحمت خدا ،
-